روز رخسار تو ماهي روشنست

شاعر : خواجوي کرماني

خال هندويت سياهي روشنستروز رخسار تو ماهي روشنست
راستي را جايگاهي روشنستمنظر چشمم که خلوتگاه تست
شرمسارم کاين گناهي روشنستگر برويت کرده‌ام تشبيه ماه
روي تو پشت و پناهي روشنستمه برخسارت پناه آرد از آنک
روز محشر عذر خواهي روشنستبت پرستانرا رخ زيباي تو
زانکه گه تاريک و گاهي روشنستموي و رويت روز و شب در چشم ماست
چشم من بر اين گواهي روشنستگر کنم دعوي که اشکم گوهرست
خسرو انجم که شاهي روشنستمي‌پزد سوداي درباني تو
گر چه دلگيرست چاهي روشنستيوسف مصر مرا چاه زنخ
از ره مهرش که راهي روشنستذره‌ئي خواجو قدم بيرون منه